MultiHoster

دردي كه يكسال تو سينه ام هست ,تحمل شنيدن داريد؟

0

ین مطلبو یکی از دوستام مریم رو فیسبوکش گذاشته بود و من با اجازه اش میزارم خیلی غمناکه خیلی:(
خرداد پر حادثه هم فردا تموم ميشه
اما حكايت همچنان باقي است

واقعا اين يكساله هر روزش پر از خاطره بود خاطرات تلخ و شيرين و ترش و تند و ملس
اما خرداد براي هركي يك جور يه

از روز اولش ميخواستمممم با يكي درد و دل كنم اما نشد هي اين بغض لعنتي رو قورت دادم و هي قورت دادممم
تا به امروز كه ديگه مثل قورباغه شدم ;)

روز 30 خرداد بدترين روزي بود كه داشتمممممم
از طرفي اتفاقات از22 تا 28 خرداد
راهپيمايي سكوت 25 خرداد همه يك دل در هرپست و مقام از كارگر و كارمند و دانشجو استاد و مدير و جانباز و روحاني تا بچه توي كالسكه از 4 عصر تا10 شب انقلاب كجا آزادي كجا اونم پياده اونم بي نفس
وچه پرشكوه
ديدن سيد خندان ,سخنراني مير با بلند گوي سبزي فروشي تو او ن جمعيت, بوسه فرستادن كروبي روي اون كانكس خاكستري و...مردمي كه يك صدا فقط و فقط راي خودشون رو مي خواستند
(دروغگو دروغگو 63%كو ؟؟؟)و (خس و خاشاك تويي دشمن اين خاك تويي)و....

و عزيزايي كه اونروز پر پر شدن

آره داشتم ميگفتم اينا همه يك طرف و سخنراني آقاي خامنه اي كه اولش يكي به ميخ ميزد و يكي به نعل و درنهايت دستور خشونت علنا داد ه شد!!!!!

از اون روز بود كه چشمهاي پدر و مادرم رو آروم نديدمم تمام مدت استرس داشتند بخصوص وقتي من خونه نبودمممم

از اينجا به بد خيلي خيلي براي مريم تلخ اگه كسي طاقتش رو نداره نخونه

صبح 30 خرداد بعد اذان صبح بود كه غسل شهادت كردمم نميدونم چرا از قبل هم نميخواستممم اينكار و انجام بدم يك دفعه اي شد...

بعد ياد خوابم افتادمممم 2 تا چشم درشت قهوهاي سوخته كه يك جورايي خوني بود !!!!حالا اين چشم چي بودد؟؟؟؟؟

خلاصه رفتم سر كار و ساعت 3 هم جيم زدم و با چند تا از بچه ها رفتيم انقلاب
اوه ه ه چه خبره ؟؟؟؟
اين همه لشكر لباس شخصي آمده به عشق امام زمان و نايبش ......
كه من بچه مسلمون سيد طباطبايي پدر و مادر انقلابي جبهه رفته مجروح شده و.... رو بزنه به چه جرمي ؟؟؟؟؟

بماند كه ما رنگ ميدون انقلاب رو نديديم و تو كوچه ها مشغول سنگ خوردن و سنگ زدن بوديممم
دقيقا مثل اين فيلم هايي كه از فلسطين و .... نشون ميده
يادم نميره انقدر گاز خورده بودم كه به زور نفس ميكشيدمممم اما هيچ كي از راهش پشيمون نبود
تو يكي از اين فرعي ها بچه ها رفتن آقاي مهدي خزعلي رو آوردن واسطه كردن كه راه و باز كنه !!!!چه خيال خامي !!!!!چون همون موقع ايشون رو سوار يك ماشين كردند .و حمله رو به سوي ما شروع كردند و مثل تانك با اون لباسهاي سياه و رعب آور از روي سر و كله ما رد ميشدن دقيقا اون موقع احساس ميكردم اين گوشت و نخود لوبيا وقتي گوشت كوب ميخوره تو سرشون چه حالي دارن !!!!!حال من اونطوري بود

خلاصه با تمام قوا خودمون رو رسونديم به سر شادمان
همونجا بود كه يك جون 20 ساله رو ديدمممم كه رهبري گروه رو داشت تظاهرات رو كنترل ميكردد حواسش به شعارها بود كه راديكال نشه
اما چشم همون چشمهايي بود كه تو خواب ديده بودممممم
ما هم با اون گروه همراه شديممم
دروغ چرا ؟؟؟؟؟ همه حواسم به اين جوون بود تا به يك نقطه اي رسيديم كه حالت محاصره بود يك پاساژ خالي هم اونجا بود تا سربازان گمنام حمله رو شروع كردن تعداد زيادي از كسايي كه به ما بودن رفتند تو اين پاساژ و كركره سوراخ سوراخم اوردن پايين يك تعداد كمي هم رفتن تو يك ساندويجي از اون جايي كه من هميشه بايد تا لحظه آخر فضولي كنمم نتونستم فرار كنم همونجا كنار يك سطل آشغال وايساده بودم كه يكي از اين لباس سياه ها اومد دوتا اشك آور انداخت تو پاساژ و رفت پاساژ راه خروجي نداشت مردم داشتند خفه ميشدند من و همون جوان چشم قهوهاي كه اسمش علي بود بيرون مونده بويمم هرچي زور زديم نتونستيم كركره رو بديم بالا
تو همين گير و دار يكي از همين هموطنان لباس شخصي اومد كه 2 تا اشك آورديگه بندازه تو پاساژ با علي در گير شد علي هم چوب رو ازش گرفت و كوبيد تو سرش وسرش شكست واون لباس شخصي فرار كرد علي كلي ذوق كرده بود والله اكبر ميگفت 2 تا مغازه دار اومدن كمك و تونستن يك راه كوچيك باز كنند كه مردم از پاساژ فرار كننند همون موقع صداي شليك ميومد مردم متفرق شدن من دنبال دوستام ميگشتم يك لحظه ديدم گاز اشك آور زدن و صداي تير اومد داشتمم كور ميشدم به زور چشامو باز نگه داشتم و دود كارتن خوردم و داشتم ميرفتم پيش دوستامم كه پام خورد به يك چيزي به زور كه چشام و باز كردم ديدم پاهام تو خونه باورم نميشد نشستم وديدم علي غرق خونه گرفتمش تو بغلم ببينم كجاش خورده از پشت خورده بود بهش نميدونستمم چيكار كنممم كارايي كه بلد بودم كردممم اما خون بند نميومد يك دوست پزشك داشتم كه اون روز كشيك بود تو يه بيمارستان نزديك اونجا زنگ زدم گفت بيارش اينجا قيامته .......

خلاصه اومدم علي رو بلند كردم 3و4 نفر ديگه هم وايساده و شوكه بودن به علي گفتم دارم ميبرمت بيمارستان
گفت نه فايده نداره
كور شم اگه دروغ بگم گفت اسمم علي منم زود گفتم علي جان بايد بريم بيمارستان
گفت نه ميخوامممممممممم يك قولي بدي بهمممممممممممممممممممممممممممممممم
گفتم جانممم گفت اسمت؟ گفتم مريمممممم
گفت گفت باهم باشيد
نذاريد .....
بمونيد ...
فراموش نكنيد
و ربان سبزش رو گفت ور دارم براي خودممممممممممم و يك نفس كشيد عميق با دو چشممممممممممم باز باز باز
اومدن بزور بردنش يك عالم زخمي پشت وانت بود علي رو هم انداختن رو اونا......
و من موندممممم ديونه تر از هميشه
بايك مانتو غرق خون دستاي غرق خون و يك ربان خوني كه عزيزترين چيزي كه دارممممممممممممم
مانتو خوني ام رو مثل يك لباس نو يك سال تو كمد گذاشتممم
هر وقت در كمد رو باز ميكنممممممم بوي عطر علي به مشاممم ميخوره وقتي دلممم ميگيره مانتو رو بغل مي كنم و نفسش مي كشمممممم
باهاش حرف ميزنممم
هيچ وقت عكسي ازش نديدمممممممم

الان بعد يكسال اومدم رو پشت بوم دارم هوار ميزنمممممممممممممممممممممممممممم
علي علــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي علي
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن سر قولم هستمممممممممممم
من وخيلي هاااااا هستيممممممممممممممم تا آخرش
به قيمت خونممممممممم به قيمت جونمممممممم به قيمت جسمم
هستممممممممممم حتي اگه تنها باشممممممممممممممممم

علي امروز اومدممم همونجااا همونجااا كه بهت قول داده بودمممم
علي مردممم نگاممم ميكردن نشستممم كف زمين
علي نشستممممم برات شمع روشن كردمممممم آدمها اول بهم مي خنديدن بعد كه شمع و ديدن انگار فهميدن و علي اشكام تمومي نداشت علي اومدممممممممممم بهت بگممممممممم من هستممممم ديدي تو از پيش خدا ؟؟ديدي علي ؟

علي جان
همرزمم
هم فكرم
هم دلممممم
هم وطنم
...
من موندممم باتمامممم
دردهاي يكساله ام
ديدي تو از اون بالا؟؟؟؟
با اينكه از فرداش كه آسمون رو ديدمممممم ديگه مدتها از نور خورشيد محروم بودمممم
اما ياد تو
جسارتت
شهامتت
ايمانت
عشقت و
روح بلند و آزاديخواهت
هرگز هرگز هرگز فراموشم نخواهد شددددددد
وهستمممم داداشي
و تـــــــــــــــــــــــا هم نداره

علي علي علي

دوستت دارمممممممم

علي جان ببخش كه .....


ببخشيد دوستاي گل من .....

Comments (0)

ارسال یک نظر

ذغالی. با پشتیبانی Blogger.